نامه ای به لیانا جون

سلام

لیانا جون من کلی عکس و کلیپ و استوری ازت دانلود کردم که تقریبا هر روز می‌بینم و لذت میبرم. خنده هات شیطونی هات، لبخندت، نگاهت آخ نگاهت باعث میشه نفسم‌ بند بیاد. و به قولی قلبم اکلیلی میشه.بعد چند سال هنوز کلیپ ها و خاطراتت تکراری نشدن و نمیشن. مامانت چند سال پیش گفت وقتی بیام تهران اجازه میده از نزدیک ببینمت. اما بیماریم باعث شد نتونم بیام. ممنونم بخاطر حال خوبی که بهم هدیه دادی. پیجت بوی زندگی میداد و حس قشنگی

داشت. بعد دیسیبل شدنم فهمیدم پیجت خصوصی شده

از اون موقع هرچی تلاش کردم

نتونستم فالو ات کنم. نمیدونم چرا، چی شد. هر پیجی رو که

فکر بکنی انتظار خصوصی شدنش رو داشتم و هنوز باورم

نمیشه و برام عجیب و غیر منتظره س که پیجت خصوصی شده و دایرکت رو هم چک نمی‌کنید. شاید موضوع حق نشر بوده. هر چی بود خیلی

ناخوشایند بود برام. با اینکه هزار و دویست تا عکس و کلیپ و استوری ازت دارم اما باز دلم میخواست پیجت باز

باشه و سر بزنم و مثل سوین و بنیتا و صدف از احوالت باخبر

باشم. با این حال با وجود موافق نبودن به تصمیم والدینت احترام می‌گذارم.

من از همه بچه ها بیشتر دوستت دارم. شبیه دوست داشتن والدین و بچه هاشون.

با وجود اینکه بچه های خوشگل تری هم هستن اما بچه ی خودشونو بیشتر دوست دارن و به چشمشون زیباترینه.

باعث شدی اسم لیانا قشنگ ترین اسم دختر باشه که شنیدم

امیدوارم همیشه حالت خوب باشه و تو تمام مراحل زندگی

موفق باشی. این آرزو رو برای شما و همه بچه های دنیا دارم.

با عشق یه قلب نارنجی تقدیم به لیانا جون

@lianadadashi

کودکان و نی نی ها

سلام

دلم میخواد چند خط درباره کودکان به ویژه نی نی ها مخصوصا لیانا جون بنویسم

من دوران سختی رو گذروندم و تو سخت ترین سال ها دیدن بچه ها به ویژه نوزادان بزرگترین دلخوشی من بود و هست. نمیدونم لایق لقب عاشق نی نی هستم یا نه اما خیلی این لقب رو که خودم رو خودم گذاشتم دوست دارم.

هنوز خودم و خیلیا رو لایق داشتن بچه نمیدونم. حس قشنگیه دیدن طراوت چهره بچه ها و انرژی که دارن به آدم منتقل میشه. قلب بچه ها خیلی بزرگه دل بی کینه و مهربونی دارن. حافظه خوبی دارن اما اگه بهشون بدی کنی زود فراموش میکنن و می‌بخشن. محبت چیزیه که نیاز به یاد گرفتنش ندارن. شیطونی ها و لجبازی هاشون صبر زیادی میخاد و خیلی‌ها

از جمله خودم صبرش رو ندارم واسه همین میگم خودم و خیلیای دیگه لیاقت بچه رو نداریم. شاید فکر کنیم چون بچه فلانی باهامون جوره ما بلدیم و صبوریم ولی پدر و مادرش بلد نیستن. در حالی که چند ساعت در روز صبر ما رو اثبات نمیکنه. کاش می‌شد هیچ بچه ای طعم تلخ بیماری رو نچشه. دنیا اصلا قشنگ نیست. درسته چیزای قشنگ زیاد داره مثل، موسیقی،طبیعت،غذا،ابر،گل، حیوانات،و غیره. اما در قبالش زشتی هایی وجود داره که حتی دوست ندارم بنویسم. کاش حداقل برای کودکان و نوزادان وجود نداشت. خیلی حرف زدم. همه حرفامو نگفتم مخصوصا درباره لیانا جون.

نمیدونم چقدر تونستم چیزی که تو قلبمه با متن بیان کنم.

از همه والدین و نی نی های هموطن و خارجی تشکر می کنم که خاطرات قشنگشون رو به اشتراک گذاشتن. امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشن.الان اینستاگرام خیلی داغون و پر مصرف شده. قبلا ساده و کم حجم تر بود الان چالش های و فیلتر های عجیب و غریب و صدا های تکراری بجای صدای بچه و ادیت های تکراری دیگه اون حس قشنگ رو به آدم نمیده. منظورم همون حس که آدم یادش میره فکر میکنه تو همون لحظه ی ویدیو حضور داره.

چند خط درد و دل

سهم من از زندگی بیماری و حسرت بود. هر چقدر با بیماری و جنگیدم قوی تر شد و هرچقدر برای سلامتی بیشتر تلاش کردم بیماری های بیشتری نصیبم شد. سالهاست که فقط زنده ام و زندگی نمیکنم. هیچکس در‌کم نمیکنه. با همه مشکلات جنگیدم و صبر کردم، با این حال تا

این لحظه هر روز بدتر از دیروز. از آدما دیگه انتظاری نیست گاهی اوقات بیش از حد خوب

گاهی بیش از حد بی رحم. گاهی خیلی منطقی گاهی به طرز فجیح و غیر قابل باوری بی منطق و ناامن. اما چرا خدا بیماری های طاقت فرسا رو به جونم انداخت.؟ اصلا خدا هست؟

اگه آره چرا اینقدر تنهام؟ چرا اینقدر صبر جایزه اش بیماری های بیشتر بود. من سعی کردم

خوب باشم و عادل اما با این حال هزاران تهمت بهم زده شد و با کتک و توهین مجازات شدم.

خدا کجا بود وقتی تنها بودم،هیچوقت حسش نکردم. اوایل دهه نود شمسی معلولیتم اوج گرفت و تا این لحظه با راه رفتن خداحافظی کردم و به منت ها سلام کردم. و اون روی آدما رو دیدم

که بخاطر هیچ و پوچ همدیگه رو پایین میکشیدن و با خودشیرینی و لج و لجبازی کوچیک و بزرگ، با دورویی آدما مواجه شدم احساس تنهایی کردم. خوب و بد رو گم کردم، مظلوم با دندون ظالم میشد و ظالم بی دندون مظلوم. 21 سالگی اون روی آدما به اوج خودش رسید

هیچکس قابل اعتماد نبود که بتونم باهاش حرف بزنم. و بفهمم چه خبره. کسی که بگه آروم باش، خبری نیست اینا فقط سرگرمی مسخره آدماس از روی بیکاریه. خیلی چیزها پیچیده س

قشنگ نیست اما دست و پا نزن و نترس، آدما همیشه کار خودشونو میکنن و چه رقابت و لج

و لجبازی و کینه توزی باشه چه نه، تهش آدما موقع نیاز فقط با هم خوبن و تنهاییم و چیزی برای از دست دادن نیست. بعد غیبت ها از آرامش قبل از طوفان نترس، چیزی برای خراب

شدن نیس. آدما با آرامش بیگانه ان و وقتایی که همه چی آرومه اتفاقات رو نبش قبر میکنن و

برای زخمی تر کردن خودشون اتفاق بد پنج سال پیش رو با اتفاق بد دو سال پیش جوری تدوین میکنن که انگار تو یه روز اتفاق افتاده. این اراجیف برا خود آزاری و توجیه رفتار

خودشونه. هدفون بگذار و از موزیک و بازی و کلیپ لذت ببر. هیچ اتفاق بدی نمی افته.

تا میتونی فقط و فقط به خودت اهمیت بده و سعی کن برای حال خوبت تلاش کنی و شادیتو در گرو صمیمیت خانواده نگذاریش که همش پوشالیه. سال 97 دستگاه بالابر که اومد کم کم رسما خونه نشین شدم جابه‌جایی ام طولانی و خسته کننده شد. و البته بعد پاره شدن جلیقه و سقوطم روی تشک ترسناک هم شد. بقیه اتفاق ها و برخی بیماری هام رو تو پست های قبلی نوشتم.

معلولیت ۳

حالم خیلی گرفته. دیگه طاقت ندارم.

کی تموم میشه. حالم خیلی بده. درد دارم

خدا نیست ببینه شب و روز دارم عذاب

میکشم و یک دقیقه هم راحت نیستم.

شاید این پایان راه است.

درد های بسیار، چالش های فراوان.شاید این دنیا با زیبایی ها و زشتی هاش جای من نبود. با اینکه سعی کردم از زشتی هایش بکاهم ولی در باتلاق زشتی های آن گرفتار شدم.شاید این پایان است. این تنگی نفس ها. این بیماری ها پایان راه است. راهی که سراسر انتظار رسیدن به مقصدش را داشتم و دارم مقصدی که نامش سلامتی است. من کم نیاوردم. من در این راه جنگیدم. ناامید شدم. صبر کردم. این حق من نیست که به مقصد نرسم. من معنای زندگی را می دانم. من با تمام وجود ادامه میدهم

اما جسم ضعیف من دیگر توان ندارد. شاید بشود با تناسخ در جسمی دیگر به مقصد برسم. اما افسوس که این افسانه ای بیش نیست.

معلولیت 2

معلولیت و بیماری بزرگ ترین ظلم خداست، خدایی که

وجودش خیلی وقته حس نمیشه. انگار اصلا وجود نداره

هر روز بد تر از دیروز، اینه پاداش صبر من توی سن

کم، توی طلایی ترین روزای زندگیم. تو سنی که همه پیر ها

یا بیشترشون حسرت دوران سلامتی اش رو میخورن من

از پیرمرد ها هم داغون ترم. کیفیت زندگیم از پیرمرد ها

هم پایین تره. من حق ندارم افسرده و غمگین بشم چون

لحظه اول دراز کشیدن از دراز کشیدن خسته میشم و

باید مراحل خوابیدن رو از اول طی کنم که تو بهترین

حالت از ساعت 12 دراز میکشم و تا ساعت یک و نیم

طول میکشه و تو بد ترین حالت 5 بامداد. گاهی صبح

بیدار میشم با تنگی نفس و هنوز خوابم میاد اما بارها با

تنگی نفس و یا گرمای داخل بدنم بیدار میشم. یه خواب

راحت چیه؟ چرا خدا منو ازش محروم کرده؟ نفس کشیدن

چیه؟ چرا خدا تنگش کرده؟ نشستن چیه؟ چرا خدا با جوش

دائمی باسن محرومم کرده؟ دراز کشیدن چیه؟ چرا خدا

با خواب رفتن دست،کمردرد،تنگی نفس سختش کنه.

آه بسه خدا وقتشه دردامو کم کنی همونجور که هی

اضافه کردی همونجور کمش کن اگه وجود داری.

اینستاگرام

اینستاگرام یکی از بد ترین سرویس دهنده های تاریخ

بشریته. دومین پیجم هم دیسیبل با وجود رعایت تمام

قوانین. اینستا فقط برای اونایی که تیک آبی گرفتن

خوبه چون میدونن اشتباهی دیسیبل نمیشن. واقعا

شعور ندارن با وجود زدن گزینه مخالفم و تیک

رباط نیستم و بررسی مجددشون بازم دیسیبل شدم

ظلم هیچوقت پابرجا نمیمونه. پیج کاری نسازین

چون هر لحظه ممکنه به فنا بره. تلگرام بهتره

چون بعد ریپورت شدن یکم فکر کنی میفهمی که

دلیلش چیه اما اینستاگرام با مطالعه و رعایت همه

قوانین دیسیبل میکنه اگه پیج های نی نی ها توش

نبود مفت هم نمی ارزید اون مصرف حجم نجومی

با پیج های مسخره که لایو سیگار و قلیون میگذارن

و برای جوونا بدآموزن دیسیبل نمیشن هر روزم به

فالور هاشون افزوده میشه. اینستا اگه هزار بار هم

دیسیبلم کنه بازم اکانت میسازم و نی نی هامو میبینم

اینستا داغ دلمو تازه کرد اما اینبار با احتمال دیسیبل شدن

فعالیت میکردم برای همین فقط چند تا پیج آموزشی پرید

و چند تا عکس و کلیپ نی نی. و نیم کا فالوور.

بچه دار شدن

مدتیه که دارن تشویق به فرزند آوری میکنن چون

اگه بچه نیارین ایران جز پیر ترین کشورها میشه

یعنی بیشتر افراد سالمند هستن تا جوون. من کوچک

تر از اونیم که بخوام در این مورد نظر بدم اما فقط

بخونین بعد تصمیم بگیرید بچه دار بشین یا خیر.

بچه پیتزا نیست که با دیدن چهار تا استوری نی نی

هوس کنین داشته باشین هرچند شرایط اقتصادی هم

مانع هست و اگه فاکتور بگیریمش بازم مانع هست

به خودتون نگاه کنید آیا فرد خوبی برای الگو شدن

هستین? آیا تکیه گاه امنی هستین? آیا فرد معتمدی

هستین? مثلا وقتی حرف دل فرزندتونو بشنوین که

بهتون بگه ترش نکنید و لج نکنین و قضاوت نکنین

و میدونین در اون شرایط باید چیکار کنین?. اگه

نتونین قابل اعتماد باشین غریبه میشه تکیه گاه و

ادامه اش رو خودتون میتونین حدس بزنین و با

هیچ زور یا نصیحت یا منطقی نمیشه اعتماد به

غریبه رو از بین ببرین. این غریبه میتونه همجنس

یا غیر همجنس باشه میتونه خیلیم غریبه نباشه دوست

فامیل دخترخاله پسرخاله و حتی عمو و عمه بشن یه

تکیه گاه امن برای در و دل هر کدوم میتونن گرگ

باشن یا زخم خورده و میشن همونی که شما نبودین

نقاب شنونده میزنن و بی قضاوت گوش میدن جای

زخم رو پیدا میکنن و عفونیش میکنن و فاجعه تازه

داره شروع میشه. البته همه گرگ یا دشمن نیستن اما

بلد نیستن و خراب ترش میکنن احساس تنهایی و درک

نشدن و بی ارزشی از بین نمیره ولی فرزندتون با

درد هاش تنهاست و هر کاری کنه زخمش التیام پیدا

نمیکنه به شما بگه بد تر میشه به غریبه بگه فاجعه

میشه مشاور هم پول میخاد و باس پنهانی بره چون

هزاران سوال ممکنه بپرسین که چته بگو دیگه اما

اعتماد و حوصله نداره فایده هم نداره. حتی ممکنه

بگین مگه چیکارش کردم که درد دل داره میخاد

آبرومو ببره بخور و بخوابش به راس چی میخاد

که افتاده دروغ میگه حالام مشاور و تراپیست.

و فرزندتون والد داره اما اونقدر تنهاست که از

یتیم هم تنها تره چون یتیم میدونه بی کسه اما

فرزندتون مثل کسیه که تشنه س و آب شور جلوشه

و این بده. زندگی سخت نیست اما مثل خاله بازی

نیست این بخش کوچک ناآگاهی در مورد فرزنده

خیلیامونم بلدیم و واسه مردم کارشناسانه نظر میدیم

گاها درسته اما تو عمل صفریم. حداقل قبلش تمرین 

کنین غرور و لجبازی و غیبت و مقایسه و دروغ

و وقت نگذاشتن رو ترک کنین. و احترام گذاشتن یاد

بگیرین خلاصه الگوی خوب بشین اگه نمیتونین پس

بیخیال ازدواج بشین چه برسه به فرزند آوری.

دلنوشته تولدم4

سلام

فردا تولدمه

تنها تر و ناامید از همیشه.

ما آدما از هم خیلی دوریم و به چیزایی وابسته ایم که

ارزشی ندارن مثل پول و زبون چرب و دروغ های

شیرین و دوست نداریم حقیقت رو ولی دوست نداریم

دروغ بشنویم جز دروغ شیرین درباره خودمون

همینقدر پیچیده و فلسفی و متناقض تا می بینیم یکی کینه

داره بیشترش میکنیم و تا تنور داغه خودشیرینی رو

شروع میکنیم تا این وسط یکم قدرت کسب کنیم تا

بتونیم با کمک اون قدرت زورگوییمونو بکنیم و با

چشم بسته طرف ما رو بگیرن کسایی که قدرت دارن.

من هر چی سنم بیشتر شد سعی کردم بهتر باشم و

قضاوت و خودشیرینی و... رو نکنم و بیشعور نباشم

توی ترک حسادت و دروغ موفق بودم و تمام سعیمو

کردم حق الناس گردنم نباشه بعضیا خواسته و ناخواسته

باعث استرس شدیدم شدن 26 سالگی سن ترسناکیه

انگار گیر کردم تو 12 سالگی و سلامتی و دل خوش

و هر چیزی که اسمشو میگذاشتم زندگی جا گذاشتم

زندگی کودکیم ساده بود ولی پر از شور و امید حداقل

هر سال سالم تر از پارسال بودم و استرس نداشتم با

وجود ی سری مشکلات. کاش کاش حداقل زیر منت

نبودم کمردرد لعنتی هم اضافه نمیشد. کاش میشد که

روز تولدم چند ساعتی برم یه جایی که زمان حرکت

نمیکنه و هیچ موجودی در حال درد کشیدن نباشه و

مثلا اون لحظه هیچ درختی درد تبر نکشه و موجودی

کوچکترین سختی رو نکشه یعنی دنیا استپ بشه و با

تموم وجود این آرامشو لمس کنم رنگ های سفید و

بیشتر نارنجی شاد چشمامو نوازش کنن و یه دل سیر

گریه کنم و هر چیز خوبی که تصور کنم رو ببینم

یه دل سیر بدوم و یه چیزی شبیه خواب آرزو هامو

زندگی کنم و آخرش یه نوشته بیاد که برای میخام

زنده بمونم و بگم به امید سلامتی کامل و اگه

نوشته بیاد سلامتی مو به دست میارم گزینه

ادامه زندگی رو بزنم و در غیر این

صورت پایان رو بزنم و تموم بشه.

این دنیا 5

دنیا اصلا قشنگ نیست از زمین و زمان اخبار بد

سرازیر شده هیجی اونطور که دوست دارم پیش نمیره

همش دوست دارم بیدار شم و ببینم همش کابوس بود.

و قسمت ترسناکش اینه که هر بار به عقب نگاه میکنم

میبینم روزایی که میگفتم سخت ترینه و تابشو ندارم و

بریدم غول مرحله آخر نبوده و هر روز بد تر از دیروز.

انگار خدایی وجود نداره همه چیز خلاف خواسته هامه

بیماری و زشتی های آدما و دنیا. خبر خوب نمیخام

حداقل دیگه خبر بد نشنوم. من جوونیم داره دود میشه

و هزاران حسرت کوچیک و بزرگ دارم که میدونم

برا خیلیا که دارنش عادی و کم ارزشه ولی برای من

دنیاییه. مهم ترین حسرت هام چیزاین که آدما بدون

کوچک ترین هزینه میتونستن منو بهشون برسونن.

ولی هر روز دور تر و دور ترم کردن و خواسته

اصلیم سلامتی کامل بود که اونم خدا گرفت تا بگه

دشمنمه و مشکلاتی رو سرم میریزه که بخش عظیمش

نه با تلاش و حتی با پول هم حل نمیشه. یکی نیست

بگه خدا بسه بی وجدانی هم حدی داره نفسم گرفته

حالم خیلی خرابه. بسه واقعا بسه دیگه کافیه💔