عدالت
عدالت نیست آدما زبون همو بلد نیستن و خیلی دلم
میخاد اون دنیا عدالت وجود داشته باشه و عادلانه
قضاوت بشن آدما اما نیست خدا نیست عدالت نیست
اگه بود که من نباید اینهمه حسرت میخوردم حرفام
دردام احساساتم برای هیچکس مهم نیست دورویی
و خر کردن عزت و احترام میاره. خسته شدم از
اینهمه بی منطقی از آدمای عاشق قدرت و دعوا
از زبون هایی که بدون تفکر فقط تکون میخورن
از حضور آدمای دوبهم زن اطرافم. از لجبازیا
از اینکه آدما با یکی مثل خودشون نمیتونن بسازن
برا در آوردن لج هم دست میگذارن روی نقطه
ضعف های هم تیکه میندازن تا حرص بدن همو
خستم از اینکه سالهاست صبح ها پا میشم بی هیچ
انگیزه ای و به خودم دروغ میگم که تبعیض نیست
اضافی نیستی آینده روشنه خودمو گول میزنم تا
فکر کنن نفهمم نمیفهمم که تبعیض هست اینطوری
حداقل میتونم بیشتر سکوت کنم تا شر و دعوا با من
ازم دور بشه اما سر شدن و تظاهر به بیخیالی هم
باعث میشه بگن از بی غیرتیه که تا حالا با این
معلولیت زنده موندی و چون مریضی هیچی بهت
نمیگم مگه جرمم چیه جرمم اینه که چشمامو بستم
رو هزاران لج و لجبازی و قضاوت ها دلخوشیامو
کشتم و هزاران تلاش تا جلو شر ها رو بگیرم جرمم
اینه که برای هیچکس بد نخواستم جرمم اینه تلاشمو
کردم دعوا نکنم جرمم اینه سکوت نکردم وقتی دیگه
زخم زبون ها قلبمو سوراخ میکرد. عدالت نیست اگه
بود حداقل بخاطر صداقتم دورو نبودنم تحملم معلولیتم
تموم میشد. یا حداقل محبت میدیدم نه توهین منی که
حتی برای کسی که بزرگترین ظلم ها رو بهم کرد و
بیشترین حسرت ها رو به دلم گذاشت هم بد نخواستم.
سلام من رضا جوادی متولد 1375 هستم من از شش سالگی بیمار هستم میتونستم همه کار هام رو انجام بدم اما حالا خیلی قدرتم کم شده