دردسر
من از دردسر خوشم نمیاد آدما همیشه خودشونو تو
دردسر می اندازن با تصمیم های کورکورانه و
غلط. من همیشه سعی کردم از دردسر دور باشم
بخاطرش تلاش کردم اما نشد. سعی کردم توقعم
رو کم کنم اما دیوارم کوتاه تر شد و انتظارات از
من بالا رفت و معلولیت و صداقتم شد جرمم و
دلیل لجبازی و گیر دادن های بی نهایت هیچ
راهی برای خلاصی وجود نداشت جز دورویی
و دروغ و هزاران تهمت بهم زده شد. حرفام
عامدانه صد و هشتاد درجه برعکس برداشت
شد و بصورت تحوع آوری به سود خودشون
تغییر دادن. توهین حق منی بود که حتی برای
دشمن هم بی عدالتی نخواستم، هرچند که خیلیا
که فکرشم نمیکردم دشمن بودن حتی با خودشون.
ظلمی که آدما به من کردن واقعا قابل تحمل نبود
اینهمه بی عدالتی اینهمه حسرت و آخرشم تهمت
و توهین و نفرین به چه جرمی؟ جرم دوبهم زنی
نکردن. گفتن حقیقت تلخ. اعتراض به تبعیض و
دورو نبودن. معلولیت. سکوت نکردن موقع
توهین ها و نفرین ها. زیر منت بودن. تحمل جایی که
بوی تبعیض و کینه و نفرت میده و محبت مرده
و جاش رو به دورویی و دروغ های شیرین داده.
تقاص اینو پس میدم که محبت و صمیمیت خواستم
اما فقط لج و لجبازی و نفرت تحویل گرفتم. آرامش
خواستم تبعیض و حسادت و غیبت و زورگویی و
دوبهم زنی و عربده تحویل گرفتم. از آدمایی که برا
درآوردن لج همدیگه کار هایی کردن و حرفایی زدن
که فکرشم نمیکردم. آدما منطق سرشون نمیشه همش
در حال شکستن حرمت ها و یارکشی و مظلوم نمایی
و انداختن تقصیرها گردن همدیگه ان و عاشق اینن
که بشنون تو دعوا ها مقصر نیستن و بهشون ظلم
شده. عاشق کلمه چَشم هستن و راحت خر میشن
و عاشق اونی میشن که خرشون کرده و چنان اعتماد
میکنن بهشون که موقع دروغ کر و موقع اشتباه کور
میشن یه مجنون در اختیار کامل جالب اینجاست تهمت
میزنن که میخای اختیارمو بگیری مگه اختیار خودتو
داری که تهمت تلاش برای تصاحبشو میزنی؟ تازه
بهت میگن خر بهشون بگی خر ناراحت میشن. هه
کاش معلول نبودم و از همه دور میشدم برا همیشه.
سلام من رضا جوادی متولد 1375 هستم من از شش سالگی بیمار هستم میتونستم همه کار هام رو انجام بدم اما حالا خیلی قدرتم کم شده