وقتایی که حالم بده یا آرومم شروع میکنم به نوشتن

درد و دل نه ولی هر چیزی که به ذهنم میرسه تا

جایی که بشه خصوصی یا شخصی نباشه مینویسم

گاهی چرت و پرت گاهی حرفای دلم. اول برا خودم

مینوشتم ولی سعی کردم عمومی بشه چون احساس

میکنم همدرد هایی که میخونن آروم میشن یا شنیده

شدن حرفام کمی حالمو بهتر میکنه حتی کامنت ها

یه نفر با حرفام آروم شده واقعا حالمو بهتر کرد و

باور نکردنی بود چون حرفام بیشتر شبیه ناله س ولی

بگذریم. الان که دارم مینویسم نه خوشحالم نه ناراحت 

مغزم تو حالت آتش بسه و به قولی خنثی ترین حالت

ممکنم. من تو خانواده ای به دنیا اومدم که خودم

انتخاب نکردم. بیماری هام رو هم انتخاب نکردم

اما اگه میتونستم انتخاب کنم سلامتی رو حتما گزینه

اولم میکردم چون منت رو دوست ندارم چون زندگی

بدون معلولیت خیلی راحت تره و دردش خیلی کمتر

میتونم چند ساعتی تنها جایی باشم که تا آدمی نیست

و اونجا با آرامش و سکوت ذهنمو از اینهمه افکار

غیر ارادی آزاد کنم و امنیت حاصل از تنهایی رو

حس کنم منظورم از امنیت سر و صدای آدماییه که

فقط یه ریز حرف میزنن و گاهی با فریاد های بی

دلیل و بدون خوشحالی یا خشم از فکر کردن خارج

میکننت و گاهی از موضوعی عادی با هیجان بالا

و صدای زیاد حرف میزنن. گاهی از روی حسادت

و کینه بحث های عجیب میکنن و گاهی سر تهمت

ها و سوء تفاهم ها یا حرف هایی که پشت سر هم

شنیدن یا اشتباهات کوچک و بزرگ و بی اعتمادی

ها با هم لجبازی میکنن و قهر میکنن یا تیکه میندازن

دعوا میکنن و آشتی میکنن خر یا شیر میکنن تبعیض

قائل میشن و خلاصه یه ثانیه هم قابل پیش بینی نیستن

و چند ساعت تنهایی واقعا نیاز هر روز منه که هرچی

آدم کمتر آرامشم بیشتره. خیلی وقته صدای در خوشحالم

نمیکنه چون میدونم هر کسی پشت اون دره یا دردسره

یا کسی نیست که حالمو خوب کنه. من اگه خانواده ام

رو انتخاب میکردم یه پدر و مادر جوون و سالم و

عاشق هم انتخاب میکردم که هر چیزی نتونه عشق
اون دو تا رو کم کنه وخواهر و برادر کوچکتر از

خودم انتخاب میکردم. عاشقانه همو ببوسیم و با

بغل کردن روزانه همو به سمت چالش های روزانه

مثل شغل یا مدرسه و غیره بدرقه کنیم. برای هر

تصمیم مهمی از هم مشورت بگیریم و در مواقع

اشتباه هر کس بدون ترس و قضاوت به پدر و مادر

بگه و مسئولیت و عواقبش رو بپذیره. پنهان کاری

و دروغ و دورویی نباشه. هیچکس نظرمو نخواست

هیچکس درکم نکرد. هیچکس متوجه ناراحتی یا غم

دیگری نشد و طرز بیانش رو هم هیچکس بلد نبود.

بعد خوب شدن میخام تنهایی رو انتخاب کنم چون برا

این مغز پر از استرس و افکار تکراری و قلبم مفیده.