چند خط در و دل
خیلی استرس کشیدم خیلی اهداف پوچ رو تحمل کردم
حضور آدما نفسمو سنگین میکنه و دورویی شون قلبمو
میشکنه واقعا دلم اول برا خودم بعد برا آدما میسوزه
چون عمر و وقت رو راحت حروم میکنن. آشنا و
غریبه اینقدر از هم دور شدیم که تعارف یا محبت یا یه
کار کوچیک باعث میشه خودمونم بفروشیم و فرد رو
امین و عاقل تصور کنیم و سفره دلمونو باز کنیم و
فکر کنیم میتونه مشکلات رو حل کنه در حالی که
برای هیچکس مهم نیست که درد کسی همه فقط یا
الکی گوش میکنن یا سو استفاده برخی هم کاری از
دستشون بر نمیاد. آدما تحقیر کردن لذت میبرن حتی
اونایی که خودشونو خیلی موجه نشون میدن و قدرت
دارن. زخم زبون از بستنی بیشتر جیگرشونو حال
میاره و فکر میکنن کوچک ترین آسیب روحی هم
نزدن و فکر میکنن یه ضربه لحظه ای زدن تموم شده
رفته در حالی که زخمش ماه ها و سال ها شایدم دیگه
جاش خوب نشه و نمیفهمن این وسط چیزی شکسته
به اسم حرمت و این یعنی دیگه تموم یعنی آسیب های
روحی بیشتر و توهین و تحقیر های بیشتر و هزاران
درد و لاشخورایی که از این اوضاع سود میبرن و با
بد تر کردنش و خودشیرینی خودشونو میکشن بالا و
هعی بیخیال. از اون بد تر انتظار آدما از همدیگس
اگه کسی کاری بیشتر از وظیفه ش رو انجام میده
واقعا وظیفه اش نیست و محبته البته اگه برا دورویی
نباشه و اگه کسی کاری برامون نکنه محکوم نیست
چرا باید از هم اینهمه انتظار داشته باشیم و از هم
اینقدر متنفر باشیم و همدیگه رو واسه اهداف پوچ
منفور کنیم. اگه کسی کاری برامون کرد روی سر
نگذاریم و بهش اعتماد نکنیم فقط تشکر کنیم و از
هیچکس انتظار نداشته باشیم تا اگه کسی وظیفه اش
یا کاری برامون انجام نداد ناراحت نشیم و گوشت
دست لاشخورا ندیم تا آرامشمونو از دست ندیم.
سلام من رضا جوادی متولد 1375 هستم من از شش سالگی بیمار هستم میتونستم همه کار هام رو انجام بدم اما حالا خیلی قدرتم کم شده